http://radiokoocheh.com/article/134047
اردوان روزبه/ رادیو کوچه
این داستان بد از اینجا شروع شد: 14 بهمن سال 81 در مدرسه درگیری لفظی بین میلاد و مزدک پیش آمد. من جلو رفتم که ببینم چه شده، مزدک فکر کرد قصد دارم از میلاد طرفداری کنم، وقتی درگیری تمام شد مزدک مرا به دعوا در زنگ آخر تهدید کرد. زنگ آخر رسید و میلاد به من چاقویی داد و گفت این چاقو را نگهدار. درگیری بین حدود چهل نفر شروع شد و مزدک به سمت من آمد. از آنجایی که دوستان مزدک نیز چاقو و پنجهبوکس داشتند من هم برای ترساندن آنا چاقو را از جیبم درآوردم و عقب عقب رفتم و در حالی که کتک میخوردم همه به دلیل یخزدگی زمین خوردیم که ناگهان متوجه شدم مزدک چاقو خورده است. ….
«علی مهین ترابی» نوجوان 16 ساله در سال 81 به اتهام قتل «مزدک خدادادیان» دستگیر شد که پس از دستگیری اعلام کرد به هیچ وجه قصد استفاده از چاقو و قتل را نداشته است.
وی به مدت هفت سال و هفت ماه در زندان به سر برد و در نهایت پس از برگزاری دادگاه تجدید نظر از اتهام قتل عمد تبرئه و به اتهام قتل شبیه عمد به پرداخت دیه محکوم شد.
اما به نظر میرسد در دادگاه تجدید نظر این حکم مجدد شکسته شد. علی مهینترابی کسی بود که تعدادی از سازمانهای بینالمللی و حقوق بشری خواستار نقض حکم اعدام وی شده بودند. اینک او در کشور ترکیه در انتظار روشن شدن وضعیت پناهجوییاش به سر میبرد.
«اردوان روزبه» در خصوص روز حادثه و روند پیگیری پرونده علی با خود او گفتوگویی داشته که در پی میآید:
آقای ترابی شما در سن 16 سالگی متهم به درگیری در یک نزاع و قتل دستهجمعی شدید. به نظر میرسد با توجه به سن شما این پرونده نقطههای مبهم زیادی داشته است. تناقضهایی در پرونده وجود داشت به عنوان مثال شما به سه ضربه چاقو اعتراف کردید اما پزشکی قانونی نظر دیگری داشت. چطور این اتفاق افتاد و در زندان چه گذشت؟
14 بهمن سال 81 ما جلوی مدرسه به صورت دسته جمعی بین دو کلاس درسی کامپیوتر و نقشهکشی با هم درگیر شدیم. درگیری از زنگ اول شروع شد. همجرم من با شخصی از بچههای سال سوم رشته نقشهکشی درگیر شده بود. آن فرد دیر آمده بود و همجرم من مسوول انتظامات بود. سر کلاس به من گفت با یک نفر بحث کردم و بعد از زنگ میخواهم با او دعوا کنم. زنگ تفریح به دنبال او رفتم تا از درگیری جلوگیری کنم. وسط حیاط با هم درگیر شدند و گویا مزدک و دوستانش تصور کردند من به طرفداری از میلاد آمدم. از هم جدا شدیم و در صف ایستاده بودم که مزدک گفت: «زنگ آخر با تو کار دارم.» او سر کلاسشان به من حمله کرد. زنگهای بعد هم از کلاس بیرون نیامدم تا با یکدیگر درگیر نشویم.
زنگ آخر مزدک به ما رسید و میلاد چاقویی که داخل کلاسورش داشت را به من داد تا نگه دارم. چاقو را داخل جیبم گذاشتم. مزدک به سمت من آمد و کلهای به من زد و من نیز سیلی به او زدم. دوستان او نیز شروع به کتککاری کردند. حدود چهل نفر با هم درگیر شدند.
از آنجایی که دوستان مزدک نیز چاقو و پنجهبوکس داشتند من هم برای ترساندن آنها چاقو را از جیبم درآوردم و عقب عقب رفتم و در حالی که کتک میخوردم همه به دلیل یخزدگی زمین خوردیم که ناگهان متوجه شدم مزدک چاقو خورده است. اصلن قصد استفاده از چاقو را نداشتم و تنها از آن برای ترساندن دوستانش استفاده کردم. چند نفر گفتند شاید زمانی که به زمین خوردید چاقو به بدن او فرو رفته است. اما چاقو خونی نبود و پزشکی قانونی تشخیص نداد که چاقو خونی باشد. زمانی که میخواستیم چاقو را به کارشناسی بدهیم، گفتند که خود چاقو نیست و فقط شکل آن ضمیمه پرونده است.
چطور دستگیر شدید؟ در اداره آگاهی و روزهای دستگیری چه شرایط و احساسی داشتید؟
من وقتی دیدم پیراهن او خونی است جلوی ماشینی را گرفتم تا او را به بیمارستان برسانم. همه دانشآموزانی که آنجا بودند متواری شدند. من به داخل دفتر رفتم و به ناظم اطلاع دادم. تا اینکه او را سوار ماشین یکی از معلمها کردیم و به بیمارستان بردیم. پلیس آمد و به من دستبند زد. من هم در آن سن تا به حال به اداره پلیس نرفته بودم. از من بازجویی کردند، اما من را به بازداشتگاه نبردند و در دفتر افسر نگهبان بودم ولی به من نمیگفتند که او (مزدک) فوت کرده است.
فردای آن روز من را به دادگاه فرستادند. سپس من را 28 روز در آگاهی بازداشت کردند. در آنجا مجبور بودم هر آنچه میگفتند بپذیرم و از نظر روحی و جسمی برخوردی میکنند تا به کار نکرده اعتراف کنم.
به عنوان پسر 16 ساله به آگاهی رفته بودی. چه احساسی داشتی و با تو چه برخوردی کردند؟
ترس همیشه با من بود. از بدو ورود شروع به فحاشی و کتک زدن من کردند. اتاقی پشت دفتر آگاهی شعبه قتل بود و افسر به من گفت کرد کشتی اگر ترک کشته بودی با تو کاری نداشتم. چون آن کسی که مسوول رسیدگی به پرونده من بود خودش کرد و همشهری مزدک بود. من تا آن روز فکر میکردم من را میترسانند. من را ابتدا به انفرادی فرستادند. شب و و روز پابند و دستبند به من بود. کسی آنجا بود که چند فقره قتل انجام داده بود ولی دستبند و پابند نداشت. زندانیها به من میگفتند چه کار کردی که پابند و دستبند داردی! و حرفهای من را باور نمیکردند.
14 روز از زمان آگاهی گذشته بود و من ممنوعالملاقات بودم که افسر آگاهی من را خواست و گفت: «به شرطی به تو اجازه ملاقات میدهم که پدرت 7 میلیون تومان بدهد تا ما بگوییم قتل دسته جمعی بوده و قاتل مشخص نشده و پرونده را تمام کنیم.» من به پدرم گفتم اما او گفت: «نه من از این پولها دارم و نه به کسی رشوه میدهم.» وقتی با جواب مخالف ما روبهرو شدند برخوردهایشان بدتر شد. من نمیدانستم در گزارش چه مینویسند اما تحت شکنجه هر چه میگفتند من قبول میکردم. میگفتند سه ضربه بوده و من هم میپذیرفتم.
چطور شما را کتک میزدند؟
پاهای من را به تختی میبستند و به کف پا میزدند. در زمستان حدود 2 شب من را به حیاط آگاهی بردند و به میله پرچمی بستند و به سرباز گفتند روی من آب بریزد و افسر پرونده آقای شریفی، با کابل من را میزد. و میگفت: «کیف میکنم کتک میخوری.» سرباز هم میگفت: «من را حلال کن من سربازم و مجبورم به حرفهای اینها گوش دهم.»
آیا کسی آنجا پیگیر وضعیت تو نبود تا به برخوردها نظارت داشته باشد؟
نظارتهای حقوق بشری در آن سالها کم بود. حساسیتهای کنونی وجود نداشت. چه در آگاهی و چه در دادگاه سن من فرقی برای آنها نداشت و از بدو دستگیری با من مانند فرد بزرگسال برخورد میکردند.
علی تو به زندان رفتی، وقتی گفتند حکم تو اعدام است چه احساسی داشتی؟
من ابتدا به کانون اصلاح و تربیت رفتم. در آنجا حکم قصاص با ده سال حبس را علارغم رضایت مادر مقتول برای من اعلام کردند. آقای کیاپاشا قاضی شعبه 33 ذکر کرده بودند که ده سال حبس از لحاظ جنبه عمومی جرم و قصاص از جنبه خصوصی جرم است. اجرای احکام این حکم را باور نمیکرد و میگفت این حکم وحشت است احتمالن تو را میخواهند بترسانند. اما این حکم به دیوان عالی قم رفت و قصاص تایید شد و گفتند ده سال حبس اضافی بوده است. آن روزها روزهای پردلهره و پر اضطراب اعدام من بود.
موقع صدور حکم چند سال داشتی؟
فکر میکنم 18 سالم بود.
زمانی که دادگاه تشکیل شد زیر سن 18 سال بودی. درسته؟
بله. 16 ساله بودم.
بر اساس قوانین بینالمللی و قوانینی که در قوه قضاییه هم تایید شده، شما حکم اعدام را پیش از سن قانونی دریافت کردی. درسته؟
متاسفانه در قانون قوه قضاییه جمهوری اسلامی این قانون که تا به سن 18 سالگی نرسید نمیتوانند حکم اعدام دهند، مطرح نیست. بعد از 18 سال اعدام صادر میکنند اما در بحث قصاص میگویند حق خصوصی و حق اولیای دم است و شما در هر سنی بالای 15 سال مرتکب عملی شوی قصاص به تو تعلق میگیرد. چون از نظر شرعی و دین اسلام این حکم را میسنجند.
چطور شد این حکم نقض شد؟
بعد از هفت سال و هفت ماه من را به دادگاه خواستند. بعد از اعتراضات، فعالیتهای حقوق بشر، بیانیههایی که عفو بینالملل، جنبش فعالان حقوق بشر، اتحادیه اروپا صادر کرد و بعد از خواستههای مردم و خبرهایی که در روزنامه ها منتشر میشد، حساسیت روی پرونده بالا رفت در نتیجه نفوذ در روی پرونده کمتر شد. در آن زمان قوه قضاییه پرونده را نقض کرد و گفت ایرادات زیادی دارد و باید دوباره بررسی شود. آقای شاهرودی رییس وقت قوه قضاییه بودند و پرونده را به دفتر پیگیری نظارت ویژه دادند و آنجا صلاح دانست که پرونده از اول بررسی شود.
در شعبه همعرض من را خواستند و گفتند: «چطور اعتراف به سه ضربه کرده بودی؟ و شهادت شهود شما درست نبوده و تا الان تمام مراجع به این دقت نکردند که سه ضربهای وجود نداشته و دو بریدگی دیگری که شما پذیرفتی ناشی از تیغ جراحی بوده که او را در بیمارستان عمل کرده است و تشخیص پزشکی قانونی مبنی بر این بوده که ضربه به صورت غیر مستقیم وارد شده است.»
شاهدان که خود در دعوا حضور داشتند، گفته بودند که «ما دیدیم علی سه ضربه به مقتول زد» و این گفته ناشی از فشارهایی بوده که در آگاهی بر آنها وارد میکردند و میگفتند که اگر به غیر از آنچه ما میخواهیم بگویید شما را هم در این نزاع درگیر میکنیم تا برایتان حکم دهند.
تو بعد از صدور حکم به قید وثیقه آزاد شدی. آیا امیدوار بودی که پرونده تو بسته شده باشد؟ وقتی حکم تو نقض شد، حکم زندانی برایت در نظر گرفته بودند؟
قاضی در دادگاه گفت: «اگر یک درصد میدانستم تو مرتکب قتل عمد شدی محال بود آزادت کنم.» من فکر میکردم همه چیز تمام شده چون حکم را محکم نوشته بودند و به مدارکی هم استناد کرده بودند. اگر پرونده در دیوان عالی روال عادی خود را طی میکرد برائت من صادر میشد. ممکن بود حکم تقلیل پدا کند اما تشدید نشود.
به وکیل من یک هفته قبل از عید در دیوان عالی کشور گفتند: «جزو پروندههای تاییدی است و دیه را آماده کنید و به صندوق دادگستری بریزید تا سند آزاد شود.» بعد از عید مادر من با شعبه تماس گرفت که گفتند دیوان عالی به پرونده قصاص داده است. من میدانستم پرونده ممکن است در لحظات آخر دستخوش اعمال نفوذ در شعبه 27 دیوان عالی قم شود. چون این شعبه قبلن یک بار قصاص داده بود و معلوم بود رای قبلی خود را نقض نمیکند.
بررسی پرونده دوباره به دست همان شعبه بود؟
بله دوباره پرونده را به شعبه 27 قم دادند. در صورتی که شعبه همعرض میتوانست شعبه دیگری باشد. پرونده من به این شعبه رفت و آنها بنا به دلایل خودشان من را به قتل عمد محکوم کردند و مستقیمن اشاره کردند که به این پرونده قصاص تعلق میگیرد. در صورتی که این کار دیوان نیست و دیوان تنها میتواند بگوید که این حکم تایید میشود یا باید بررسی مجدد شود. بنابراین دیوان دخالت کرده و حتا شعبهای که باید بررسی کند را شعبه کیفری استان مطرح کرده است. این درصورتی است که شعبات خود دیوان عالی کشور قبلن گفته بودند که در صلاحیت دادگاه کیفری استان نیست و دادگاه عمومی باید به پرونده من رسیدگی کند. چون آن زمان دادگاه کیفری استان تشکیل نشده بود.
این ایراداتی است که ما در لایحه خود در جلسه دادگاه اعلام میکنیم و دفاع میکینم. مطمئنم که اگر به دلایل ما رسیدگی شود باز هم من برائت میگیرم.
وقتی جان خود را در خطر دیدم و باید به زندان میرفتم تا برایم تصمیم بگیرند، (به ترکیه آمدم.) اگر هر انسانی جای من بود این کار را میکرد. من نمیتوانم چند سال دستخوش بازیهای آنها شوم تا ببینم چه اعمال نفوذی در پرونده من میشود. همه چیز دست آنها است و میتوانند هر اتهامی میخواهند به من بزنند و بگویند: «از اول اشتباه کردیم به شما برائت دادیم.» بنابراین نمیتوانستم بقیه سالهای عمرم را در زندان بگذرانم.
همسن و سالان تو در شرایطی مشابه شرایط تو در آنجا بودند. اندرزگاه و یا زندانی که برای افراد زیر 18 سال است چه فضایی دارد؟ و بچهها آنجا چه شرایطی پیدا میکنند؟
ما دو مرکز داریم که یکی کانون اصلاح و تربیت و دیگری زندان بزرگسال است. کانون اصلاح و تربیت تا سن 18 سالگی افراد را نگه میدارد و پس از آن به زندان بزرگسال منتقل میکنند. همانطور که از اسمش مشخص است کانون برای بچههای زیر 18 سال است و به روش آموزشی- تربیتی رفتار میکنند و خوب است و چای پیشرفت دارد. اما وقتی از آن محیط، بچهها را به بند نوجوان زندان بزرگسال یا بند عمومی میفرستند او دچار شوکی میشود، تحت آن شرایط بد نمیتواند خود را کنترل کند، در شخصیتش تاثیر میگذارد و از نظر روحی متزلزل میشود. این زندان یک محیط بسته است که هیچ آموزشی در آن نیست. رفتار پرسنل آن با زندانیها فرق میکند و محیط خشنی است. شیوههای اصلاح و تربیتی در زندان بزرگسال خیلی کمتر دیده میشود.
18 سال زندان بالایی نیست. در آن فضای تازه، برخوردها چگونه است؟
ملاک سن نیست. فردی 20 سال دارد اما به رشد شخصیتی نرسیده و برای حضور در جمع زندانیان بزرگسال آمادگی ندارد اما آنها او را از فضای باز کانون اصلاح و تربیت به فضای بسته منتقل میکنند. به جایی که آموزشی جز خلاف ندارد.
در زندان بزرگسال به تفکیک سنی بند نوجوانان دارند که بدترین جای این زندان است. اگر کسی چیزی میداند ده خلاف دیگر را در کنار آن یاد میگیرد و سپس آزاد میشود.
خانواده مقتول (مزدک) آیا حق دارند که پرونده را پیگیری کنند؟ حق دارند رضایت بدهند یا ندهند؟ نظر تو چیست.
صددرصد حق دارند. چون فرزندشان را از دست دادند، من نمیتوانم خود را جای آنها بگذارم. این مشکل قوه قضاییه است که نفری را به کسی که عصبانی است معرفی میکند و میگوید جان او در اختیار تو، قاتل بچه شما است و میتوانید اعدامش کنید. طبیعتن گذشت از کسی که قاتل بچه تو باشد خیلی سخت است و من این را قبول دارم. اما قوه قضاییه که میگویند در مقام قضاوت مظهر عدالت است نباید این کار را بکند. باید اول تقصیر و میزان تقصیر را مشخص کند و بعد تصمیم بگیرند.
من در ترکیه شرایط خوبی ندارم و پناهندگی در این کشور سخت است. منتظر جواب دفتر امور پناهندگان سازمان ملل در شهر وان هستم. امیدوارم سازمانهای بینالمللی بتوانند سریعتر من را به یک کشور سوم منتقل کنند. اینجا امنیت نیست و با توجه به گذشتهای که داشتم، روحیه اینجا ماندن را ندارم.